این سه برادر!
از وقتی تصمیم گرفتم بخوانمش تا شروع کردم شاید چهارسالی طول کشید ولی خواندنش خیلی وقت نگرفت. از این که زودتر نخواندمش پشیمانم. برادران کارامازوف را میگویم. یک رمان کاملا مذهبی. کلاسیک. پرکشش و خواندنی. و بر خلاف قمار باز و خاطرات خانه اموات دارای حوادث متعدد. اسکلت داستان را زندگی سه برادر با سه باور شکل میدهد. آلیوشای مذهبی و معتقد، ایوان غیر مذهبی و لادین، و بالاخره دیمتری دیندار ولی نه چندان درستکار. ماجراهای این سه با پدرشان فئودور که در نیمه پایانی داستان به قتل میرسد و دو زن به نامهای کاترینا و گروشنکا که دو سر مثلثهای عشقی هستند قصههای اصلی این رمان طولانیاند. در ضمن این ماجراهاست که شخصیتهای اصلی داستان خود را نشان می دهند. داستایوفسکی که ظاهرا هنر عمدهاش روانشناسی است با نقب زدن به درون شخصیتها و حکایت نفسانیات آنها انبوهی از اطلاعات انسانشناسی ارائه میدهد. وقتی که کتاب تمام شد احساس میکنید انسان، انسان اینجا اکنون و پیچیدگی های او را بهتر میشناسید. عشق در صورتهای مختلف آن برایتان تعریف میشود. نویسنده ضمن گفتگوها مذهب مورد علاقهاش را تبیین میکند و جایگاه رنج در مسیحیت را به خوبی به تصویر میکشد. انتقاداتش به روحانیت و کلیسا را فرو گذار نمیکند. از زبان ایوان هر چه میتواند به باورهای مسیحی میتازد و از زبان آلیوشا و البته پیر صومعه دفاع میکند. در فصل به یاد ماندنی مفتش بزرگ نزاع نان و آزادی را زنده میکند و به یادتان میآورد که حقایق فراوانی هست که غافل ماندهاند. و چقدر زیبا آزادی و مسیح را به هم پیوند میدهد و البته بردگی و کلیسا را. کشمکش دادستان و وکیل مدافع در دادگاه محاکمه میتیا آنقدر جذاب بود که تا تمامش نکردم نتوانستم بخوابم. این بخش را که میخوانی با خودت میگویی اگر قرار بود داستایوفسکی رمان جنائی پلیسی بنویسد چه میکرد؟!. گفتگوی شیطان و ایوان هم از فصلهایی است که عمق باور مذهبی نویسنده و نیز جایگاه شر در تفکر مسیحی را به خوبی نشان میدهد. و البته باز هم معلوم نیست که شیطان کدام و انسان کدام است. نقل زندگی کشیشها و راهبان و ساکنان صومعه بهانه خوبی است برای شکل دادن یک ماجرای دینی و دفاع از باور مذهبی بدون آن که خواننده احساس کند که یک مانیفست میخواند. قهرمان داستان ظاهرا آلیوشا است. رفتار و گفتار او نشان میدهد که دینداری حلال همه مشکلات است. و انسان با دین و باور عمیق به آن و زیست صادقانه میتواند هم خود را نجات دهد هم دیگران را. در این کتاب با سرمای روسیه سردتان میشود و با بدبختی انسانهای فقیر همراه میشوید و رنج میکشید. با این همه من نفهیمدم چرا دادگاه برخلاف میل خواننده میتیا را محکوم میکند. به نظرم نویسنده میتوانست این بخش را پرداخت بیشتری بدهد. از تصویرسازیاش هم خوشم نیامد. گاه احساس میکردم در حال ورود به کلبهای کوچک هستم ولی داستایوفسکی مرا وارد خانهای میکرد که تنها یک اتاقش چند برابر تصور من بود. نمیدانم اشکال از مترجم (رامین مستقیم) است یا نویسنده؟ بالاخره این اشکال هست و آزار میدهد. ناگفته نماند که این ترجمه با همه روانیاش به نظرم اشکالات واضحی داشت که حتی از متن ترجمه شده هم میشد آن را حدس زد. میخواستم بعضی از جملات ماندگار و اساسی داستایوفسکی را به ذهن بسپارم و برای این و آن تکرار کنم ولی تعداد این عبارتها بیش از آن بود که در حافظه من بگنجد. باید یادداشت برداشت. معروفترین عبارت این کتاب را که بارها در آن تکرار میشود احتمالا شنیدهاید: اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است. از همه اینها گذشته به این نتیجه رسیدم که خواندن کتابی که در دهه شصت منتشر شده اصلا قابل توصیه به دیگران نیست. از بس که غلط تایپی دارد به علاوه صفحات سفید. خوب شد مالک کتاب با خودکار صفحات را نوشته و جبران کرده بود.